h پیرامون منشأ و ماهیت انقلابات | ناصر زرافشان
کتاب » 20 دی 96

پیرامون منشأ و ماهیت انقلابات

به مناسبت گرامیداشت یکصدمین سال انقلاب اکتبر

 

جلد دوم – فصل سوم

کتاب جامعه شناسی و فلسفه پیرامون منشأ و ماهیت انقلابات

منشاء انقلابات

تحلیل درخشان لنین از اهمیت فعالیت آگاهانۀ توده های مردم و شرایط عینی، در راه حلی که او برای مسئلۀ اساسی چگونگی نشأت گرفتن انقلابات ارائه می کند، به بهترین شکلی ارائه و نشان داده می شود. مارکس و انگلس علل عمقی و ریشه ای انقلاب را با اشاره به تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید نشان دادند. اما انقلاب، در طوفان رویدادهای سیاسی چگونه نشأت می گیرد، چگونه حرکت انقلابی توده های مردم نیرو و شدت بیشتری می یابد، شرایطی که این حرکت انقلابی از آن شرایط منشاء می گیرد چیست، وقتی تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید به نقطۀ گسست رسیده باشد، کدام پدیده های سیاسی منجر به انقلاب می شود؟ پاسخ به این پرسش ها می بایستی با تحلیل شرایط تازه و در حال تغییر، جستجو و یافته می شد. اپورتونیست ها اصرار می ورزیدند که افراد انسان نمی توانند انقلاب ها را عملی سازند، انقلاب ها به خودی خود روی می دهند. اراده گرایان معتقد بودند که انقلاب با عزم و اراده و قاطعیت انقلابیون صورت می گیرد. حقیقت چه بود؟

     از سال های دهۀ 1890، روسیه داشت به سرعت به سوی یک انقلاب بورژوا- دموکراتیک پیش می رفت که در شرایط تاریخی نوینی در حال شکل گیری و نشو و نما بود و ویژگی های خاص خود را داشت یعنی «از لحاظ عینی جنبشی توده ای بود که داشت پشت تزاریسم را می شکست و راه را برای دموکراسی هموار می کرد، به همین دلیل هم کارگرانی که آگاهی طبقاتی داشتند آن را رهبری کردند.»(1)

      لنین در سال 1902 می نویسد: «تاریخ، اکنون ما را با یک وظیفۀ فوری رو به رو ساخته است که انقلابی ترین همۀ وظایف فوری ای است که پرولتاریای هر کشوری با آنها رو به رو می شود. انجام این وظیفه، یعنی در هم شکستن قدرتمند ترین بدنۀ ارتجاع، آن هم نه تنها ارتجاع اروپا بلکه (اکنون می توان گفت) ارتجاع آسیا، پرولتاریای روسیه را به پیشاهنگ پرولتاریای انقلابی بین المللی تبدیل  می کند.»(2)

    لنین علت این را که کانون جنبش انقلابی جهانی داشت به روسیه منتقل می شد، اینگونه می دید. رویگرد او بر نظریۀ علمی تکامل اجتماعی مبتنی بود. در نتیجه نکتۀ مهم این بود که طبقۀ کارگر روسیه در جریان روند تاریخی باید با انقلابی ترین وظیفه رو در رو شود و به همین دلیل هم بود که حرکت کرد و در موضعِ واحدِ جلودار ارتش انقلابی جهان مستقر شد.

     لنین تمامی نیروی ذهنی خویش را بر این تلاش متمرکز ساخت که انقلاب اجتماعی را همچون یک پدیدۀ زنده ببیند و بشناسد وبه شکلی خستگی ناپذیر، به کسانی که به طور قالبی و جزمی در هر شرایطی به یک نظریۀ ذهنی می چسبند و مسائل و مغایرت های عملی خاص هر مورد را نمی بینند، حمله می کرد. او می نویسد: «هر کس که انتظار یک انقلاب اجتماعی < ناب > را داشته باشد، تا زنده است هرگز چنین چیزی را نخواهد دید».(3) او تصور قالبی و ذهنی از انقلاب سوسیالیستی را به مسخره می گرفت: «آنگاه ارتشی در جایی به صف می شود ومی گوید < ما خواهان سوسیالیسم هستیم > و ارتش دیگری در جای دیگری به صف می شود ومی گوید < ما خواهان امپریالیسم هستیم > و این یک انقلاب اجتماعی خواهد بود!»(4)

     هنگامی که لنین – پس از بررسی ویژگی های تازۀ جنبش های دموکراتیک و مشخصات انقلاب های بورژوا دموکراتیک در دورۀ امپریالیسم و سرکردگی پرولتاریا در این انقلاب ها – این گزاره را تحت ضابطه درآورد که وقتی طبقۀ کارگر و دهقانان، دیکتاتوری انقلابی خود را اعمال کنند، می توان سازمان سیاسی جامعه را در خطوط تازه ای بنا کرد و انقلاب بورژوا دموکراتیک می تواند با رشد و تکامل خود به یک انقلاب سوسیالیستی تبدیل شود، افق سیاسی بشریت به طور قابل توجهی گسترده تر شد.

 

نظریۀ وضعیت انقلابی

     نظریۀ وضعیت انقلابی، عنصر اصلی تشکیل دهندۀ نظریۀ انقلاب سوسیالیستی لنین است. مارکس در بسیاری از آثار خود روندی را تجزیه و تحلیل کرده است که طی آن بحران های انقلابی به نقطۀ گسست می رسند. در این زمینه او این موضوع را که چگونه و چه عاملی در سال 1848 در فرانسه موجب «فوران نارضایی عمومی» شد، و چه عواملی در آن زمان «انفجار انقلاب» را تسریع کردند، به تفصیل بررسی و آشکار ساخته است.

    لنین این کار را در شرایط تازه، یعنی در زمانی که سرمایه داری وارد مرحلۀ امپریالیسم شده بود و انقلاب سوسیالیستی در را     می کوبید، دنبال کرد. او گزارۀ مربوط به حادترین تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید، یعنی تضادی را که در آستانۀ فوران بود، به زبان سیاسی ترجمه کرد. او نشان داد که در عرصۀ سیاسی چه وضعیتی بیان کننده و نشان دهندۀ این تضاد است، چه نیروهای     سیاسی ای وقتی این تضاد سر برآورد به حرکت در می آیند، وبحران سیاسی ای که انقلاب در بطن آن شکل می گیرد و بیرون می زند، چگونه ایجاد می شود. او توجه زیادی به این موضوع داشت که آگاهی و تلقیات توده های مردم و دگرگونی های عرصۀ ایدئولوژی و روانشناسی اجتماعی را در شرایطی که بحران سیاسی عمیق تر می شود و توسعه و تشدید می یابد، تجزیه و تحلیل کند. این انقلابی بزرگ علت های عمقی و عوامل بی واسطۀ ممکنی را که در ایجاد وضعیت های انقلابی دخیل هستند، بررسی و ارزیابی کرده است.

      او تحلیل مسئلۀ وضعیت های انقلابی را در آستانۀ انقلاب 1905 آغاز کرد. روز چهارم ژانویه 1905 لنین مقاله ای را زیر عنوان «استبداد و پرولتاریا» منتشر کرد که در آن می گوید طبقۀ کارگر «باید به پا خیزد و وسیع ترین لایه های ممکن توده های استثمار شده را در کنار خود گرد آورد، همۀ نیروهای خود را فراخواند و در لحظه ای که حکومت در یأس آورترین تنگناهای خود، و ناآرامی مردمی در بالاترین حد خویش است، خیزشی را آغاز کند»(6)

تا همین جا و در همین مقاله هم لنین برای خیزش به شرایط مهمی از قبیل لحظه ای که «حکومت، در یأس آورترین تنگناهای خود باشد» و «نا آرامی مردمی در بالاترین حد خویش باشد» تأکید می ورزد. در خیزش انقلابی سال 1913 لنین به تحلیل خود پیرامون این مسئله برگشت و گزارۀ اصلی و اساسی مربوط به اوج گیری بحران های انقلابی را تحت ضابطه درآورد. «ستم به تنهایی، هر قدر هم شدید باشد، همیشه و حتماً موجب پدید آمدن یک وضعیت انقلابی در یک کشور نمی شود. در بیشتر موارد برای یک انقلاب این کافی نیست که طبقات پایین نخواهند به شیوۀ گذشته زندگی کنند. این نیز ضروری است که طبقات بالا دیگر نتوانند به شیوۀ گذشته حکومت و فرمانروایی کنند.»(7) این دقیقاً زمانی است که یک بحران سیاسی می رود که یک مقیاس ملی به خود بگیرد. در روسیه به وضوح یک بحران سیاسی سراسری ملی دیده می شود، بحرانی که بنیاد نظام دولتی موجود را از اساس، نه فقط بخش هایی از آن را دگرگون خواهد ساخت؛ بحرانی که زیر بنای ساختمان را دگرگون می کند، نه نمای آن، یا فقط یکی از طبقات آن را.»(8) در این نکتۀ مورد توجه لنین که بحران باید به «خودِ بنیاد نظام دولتی» برسد و باید چنان عمیق باشد که هیچ گونه اصلاحی نتواند در جهت غلبه بر آن بحران کمکی بکند، اهمیت روش شناختی عظیمی نهفته است. این نوع بحران سراپای زندگی سیاسی جامعه را دگرگون می سازد، سراپای سازمان سیاسی آن را در بر می گیرد و منجر به زیر و زبر شدن های بزرگ می گردد.

   لنین ضمن تجزیه و تحلیل رشد جنبش اعتصابی در روسیه، یک سال پیش از تیراندازی های لنا، و نشان دادن اینکه در هیچ کشور دیگری در جهان این همه شرکت کننده در اعتصابات سیاسی وجود ندارد، تأکید می ورزید که این واقعیت نمودار و بیان کنندۀ وجود «شرایط ویژه ای در روسیه امروز، یعنی وجود یک وضعیت انقلابی و رشد یک بحران مستقیماً انقلابی است. هنگامی که مشابه این در اروپا، یعنی لحظۀ رشد انقلابی در آنجا نزدیک شود، (که در آنجا انقلاب مزبور یک انقلاب سوسیالیستی خواهد بود، نه یک انقلاب بورژوا دموکراتیک مانند کشور ما) طبقۀ کارگرِ توسعه یافته ترین کشورهای سرمایه داری، اعتصابات، تظاهرات و مبارزۀ مسلحانۀ انقلابی بسیار قدرتمندتری علیه مدافعان نظام بردگی دستمزد به راه خواهند انداخت».(9)  به این ترتیب، چه پیش از انقلاب سوسیالیستی و چه پیش از انقلاب بورژوا – دموکراتیک باید این اوج گیری بحران انقلابی وجود داشته باشد، زیرا در هر دو مورد، پیش از فوران انقلابی، باید یک بحران سیاسی که درست تا خود شالودۀ نظام حاکمه پیش رفته باشد و آن نظام قادر نباشد از طریق اقدامات نیم بند سیاسی آن را حل کند، وجود داشته باشد.

    دو سال بعد، لنین، یک تعریف کامل و تمام عیار از وضعیت انقلابی ارائه می کند که کاملاً در مورد انقلاب سوسیالیستی مصداق دارد. او مجدداً به مسئلۀ نقش مبارزه برای خواسته های دموکراتیک در تدارک انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری هم بر می گردد.

    او در سال 1915 می نویسد: «برای یک کمونیست این موضوع چون و چرا ندارد که انقلاب بدون یک وضعیت انقلابی غیر ممکن است؛ بعلاوه هر وضعیت انقلابی هم منجر به انقلاب نمی شود. پس ببینیم در بیان کلی، نشانه های یک وضعیت انقلابی کدام است؟ اگر به سه نشانۀ اصلی زیر اشاره کنیم یقیناً اشتباه نکرده ایم :

1)    هنگامی که برای طبقات حاکم حفظ حکومتشان بدون انجام هیچ گونه تغییر، دیگر ممکن نباشد؛ وقتی که بحرانی، به این یا آن شکل در میان «طبقات بالاتر» وجود داشته باشد،بحرانی در سیاست جاری طبقۀ حاکم که به شکاف عمیقی منجر شود که وقتی خشم و نارضایی طبقات تحت ستم می ترکد و فوران می کند، درون آن شکاف پیش تازد. برای اینکه انقلابی روی دهد، معمولاً این کافی نیست که «طبقات پایین تر دیگر نخواهند» به شیوۀ گذشته زندگی کنند؛ این نیز ضروری است که «طبقات بالاتر هم دیگر نتوانند» به شیوۀ گذشته زندگی کنند؛

2)    هنگامی که رنج و نیاز طبقات تحت ستم افزایش یافته و شدیدتر از معمول شده باشد ؛

3)    هنگامی که در نتیجه علل بالا، افزایش قابل توجهی در فعالیت توده های مردم پدید آمده و مشاهده شود، توده های مردمی که در      < زمان صلح > بدون شکوه و شکایت اجازه می دهند آنها را غارت کنند، اما در زمان های متلاطم،هم  تمامی شرایط بحرانی و هم خود < طبقات بالاتر > آنها را به سوی اقدام مستقل تاریخی می رانند. » (10)

  فقط درگیر شدن هر دوی طبقات حاکم و تحت ستم در بحران نشان می دهد که بحران سیاسی عمیق است و دستگاه سیاسی معمولی و همیشگی طبقات حاکم دیگر از عهدۀ آن بر نمی آید.

   لنین همچنین نشان داد که «هر وضعیت انقلابی هم به یک انقلاب منجر نمی شود. انقلاب فقط از وضعیتی زاده می شود که در آن تغییرات عینی یاد شدۀ بالا، با یک تغییر عامل ذهنی هم همراه باشند که این تغییر عامل ذهنی به معنای توانایی طبقۀ انقلابی برای اقدام به عمل توده ای انقلابی چندان قدرتمندی باشد که بتواند حکومت گذشته را در هم شکند (یا مختل سازد)، زیرا حکومت گذشته هیچ گاه، حتی در یک دورۀ بحران هم «اگر سرنگون نشود، خود < سقوط > نخواهد کرد.»(11) به این ترتیب وضعیت انقلابی با سیر عینی تکامل اجتماعی ایجاد می شود و هیچ انقلابی بدون یک چنین وضعیتی ممکن نخواهد بود، اما برای اینکه انقلاب زاده شود، طبقۀ انقلابی باید قادر باشد برای سرنگونی حکومت یا تضعیف و الغای تدریجی آن، به عمل قدرتمند انقلابی هم مبادرت کند. همۀ این ها بلوغ و قابلیت آن عنصر نوینی را نشان می دهد که توانایی ویران سازی عنصر کهنه و منسوخ را در زندگی اجتماعی دارد.

   در این اثر لنین که از آن نقل قول کردم – «زوال بین الملل دوم» لنین می پرسد که آیا در آغاز جنگ جهانی اول یک وضعیت انقلابی به وجود آمده است یا نه و به این پرسش پاسخ مثبت می دهد. او همچنین این ویژگی مهم بحران سیاسی را هم توضیح می دهد که: «همۀ حکومت ها بر قلۀ یک آتش فشان خوابیده اند؛ همۀ حکومت ها خودشان دارند از توده های مردم دعوت می کنند که از خود ابتکار و قهرمانی بروز دهند».(12) این دعوت به ابتکار توده ای و بیدار کردن این نیروی ابتکار و خلاقیت، یکی از ویژگی های مهم اوج گیری وضعیت انقلابی است. اما حتی در آن دوره، یعنی در زمان جنگ هم لنین نشأت گیری وضعیت های انقلابی را منحصراً به جنگ مربوط نمی سازد. از میان انواع گوناگون بحران های سیاسی، او به ماجرای دریفوس در سال 1894 یعنی زمانی اشاره می کند که فرانسه بین دو اردوگاه ارتجاعی و مترقی تقسیم شده بود. مثال دیگری که نقل می کند حادثۀ سال 1913 در آلزاس یعنی هنگامی است که توهین وبدرفتاری یک افسر پروسی نسبت به جمعیت فرانسوی زبان، جرقۀ انفجار خشم مردم را علیه ستم و سرکوب نظامیان پروسی زد.

   او در مقام خلاصه و جمع بندی کردن این واقعیات می نویسد: «انقلاب سوسیالیستی نه تنها از طریق یک اعتصاب بزرگ، تظاهرات عظیم خیابانی یا شورش گرسنگان یا یک قیام نظامی یا شورش مستعمراتی، بلکه در نتیجۀ یک بحران سیاسی مانند قضیۀ دریفوس یا حادثۀ زابِرن، یا در ارتباط با یک رفراندوم در زمینۀ جدایی یک ملت تحت ستم و غیره هم می تواند شعله ور شود.» (13) تاکیتیک های حزب طیقۀ کارگر نباید خود را به بیانیه های پارلمانی محدود سازد، بلکه باید توده های مردم را در اقدام قدرتمند انقلابی درگیر ساخته، مبارزه را حول همۀ خواست های حیاتی دموکراتیک گسترش داده و آن را به حملات مستقیم علیه بورژوازی هدایت کند.

    در حقیقت همین توضیح و تفصیل دقیق مسئلۀ بحران سیاسیِ تعمیق یاینده به وسیلۀ لنین است که پیش از انقلاب اکتبر او را به طرف آن نتیجه گیری پر اهمیتی هدایت می کند که دربارۀ پیشرفت انقلاب سوسیالیستی در اروپا مطرح کرده است. او می نویسد: «انقلاب سویالیستی در اروپا نمی تواند هیچ چیز غیر از فوران مبارزۀ توده ای از سوی همه و همۀ عناصر تحت ستم و ناراضی باشد. به طور اجتناب ناپذیر، لایه های خرده بورژوازی و کارگران عقب مانده هم در این مبارزه شرکت خواهند داشت – بدون چنین مشارکتی مبارزۀ توده ای، غیر ممکن است، بدون چنین مبارزه ای هیچ انقلابی ممکن نیست – و درست به همین اندازه هم اجتناب ناپذیر است که آنها پیشداوری ها، خیال پردازی های ارتجاعی خود و ضعف ها و اشتباهات خود را هم به درون جنبش بیاورند. اما از جهت عینی آنان سرمایه را مورد حمله قرار می دهند و پیشاهنگ انقلاب که دارای آگاهی طبقاتی است، یعنی پرولتاریای پیشرفته، با شناخت و بیان این حقیقت عینی، یک مبارزۀ توده ای جور واجور و ناهماهنگ، یک مبارزۀ مختلط و درظاهر تکه تکه، قادر خواهند بود آن را متحد ساخته و راهبری کند، قدرت را به دست آورد، بانک ها را قبضه کند، از تراست هایی که همگان از آنها (اگر چه هر یک به دلایل متفاوت خود) متنفرند خلع ید کند، و سایر اقدامات آمرانه ای را به عمل آورد که چکیدۀ آنها در کلیت خود سرنگونی بورژوازی و پیروزی سوسیالیسم می شود، پیروزی ای که با این حال، به هیچ روی فوراً خود را از تفاله های خرده بورژوائی < پاک > نمی کند.»(14)

تصویر انقلاب، به عنوان یک پدیدۀ زنده، نه یک طرح نظری بی روح، یک چنین تصویری است. «این خیال که انقلاب اجتماعی بدون شورش های ملل کوچک تابعه در مستعمرات و در اروپا، بدون انفجارهای انقلابی به وسیلۀ بخشی از خرده بورژوازی با همۀ تعصبات و پیشداوری های آن، بدون یک جنبش توده های کارگری و نیمه کارگری که از لحاظ سیاسی ناآگاه است، علیه ستم مالکان، کلیسا و سلطنت، علیه ستم ملی و غیره شدنی و قابل تصور است، خیال کردن همۀ این ها، انکار انقلاب اجتماعی است».(15)

 هیچ انقلابی نمی تواند بدون یک بحران سیاسی عمیق شونده ای که بر اصل نظام حاکمه تأثیر بگذارد و هر گونه راه حل مبتنی بر اصلاحات جزئی را منتفی سازد، آغاز شود. این بحران نه تنها طبقۀ کارگر، بلکه لایه های نیمه کارگری، بخشی از خرده بورژوازی و ملل تابعۀ کوچک را هم درگیر فعالیت قدرتمند انقلابی می سازد. فوران های انقلابی هم به شکل های گوناگون علیه ستم ملاکان، ستم مذهبی، ملی و سلطنتی جهت می گیرند. لایه های گوناگون مردم در بحران انقلابی درگیر می شوند و بنا به دلایل گوناگون وارد مسیر مبارزه می شوند و پیشداوری ها و دیدگاه های ارتجاعی، ضعف ها و اشتباهات خود را هم با خود به درون جریان انقلاب می آورند. اما به طور عینی همۀ آنها به مبارزه علیه سرمایه می پیوندند. وظیفۀ پیشاهنگ انقلاب – پرولتاریای پیشرفته – متحد ساختن همۀ این لایه ها، و هدایت آنان به سوی جریان اصلی انقلابی است که منجر به سرنگونی بورژوازی، به دست گرفتن قدرت از سوی طبقۀ کارگر و پیروزی  سوسیالیسم می شود.

    تصویر انقلاب سوسیالیستی در حال پیشرفت، ویژگی بحران های سیاسی را که لبریز از انقلاب است، تکمیل می کند. در این نقطه لنین تحلیل پیشین خود از بحران های سیاسی عمیق شونده را با نشان دادن لایه های گوناگون اجتماعی و طریقۀ ورود آنان به بحران سیاسی و دلایل بلا واسطۀ درگیر شدن هر یک از آنان در این جریان را تکمیل می کند. او می گوید سر جمع واقعیت عینی انگیزه های گوناگونی که در پس مبارزه ای قرار دارد که به وسیلۀ این تودۀ چهل تکه به انجام می رسد، در نهایت «یورش به سرمایه» است و این واقعیت عینی به وسیلۀ طبقۀ کارگر بیان می شود. رهبری این طبقه به توده های مردم کمک می کند که خود را از «تفاله های خرده بورژوایی» شان پاک و رها سازند.

قانون بنیادین انقلاب

پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر لنین بررسی های قبلی خود را جمع بندی کرد و قانون بنیادین انقلاب را به ضابطه درآورد. او در این باره می نویسد: «قانون بنیادین انقلاب که همۀ انقلاب ها و به ویژه هر سه انقلاب قرن بیستم روسیه آن را تأیید کرده اند، به شرح زیر است: برای اینکه یک انقلاب روی دهد، این تنها کافی نیست که توده های استثمار شده و تحت ستم درک کنند زندگی برایشان به شکل گذشته غیر ممکن است و خواهان تغییراتی شوند؛ برای اینکه انقلابی رخ دهد این هم اهمیت اساسی دارد که استثمارگران هم دیگر قادر نباشند به شیوۀ گذشته زندگی و حکومت کنند. تنها وقتی که < طبقات پایین تر > نخواهند به شیوۀ گذشته زندگی کنند و < طبقات بالاتر > نتواند به شیوۀ گذشته ادامه دهند است که انقلاب می تواند پیروز شود. این حقیقت را می توان با عبارت دیگری بیان کرد: انقلاب بدون یک بحران ملی سراسری (یعنی بحرانی که هم بر وضعیت استثمارکنندگان و هم بر وضعیت استثمارشوندگان تأثیر بگذارد)، غیر ممکن است.(16)

    این بیان سیاسی تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید در زمانی است که این تضاد رشد کرده و حاد شده باشد، یعنی بیان حاد این واقعیت در حوزۀ سیاست است که روابط تولیدی حاکم به مانعی در راه تکامل اجتماعی تبدیل شده اند و دیگر نمی تواندد نیازهای آن را برآورده سازند.

   قانون عمومی جامعه شناختی تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولیدی نیازمند این است که با قانون بروز بحران ملی سراسری در یک کشور معین و رسیدن آن به نقطۀ فوران خود، به زبان عینی و ملموس بیان شود. بحران باید با تأکید ویژه بر سیاست و بر آرایش نیروهای طبقاتی بیان شود. طبقات حاکم باید در یک حالت بحران حکومتی باشند که عقب مانده ترین توده های مردم را هم در امور سیاسی درگیر و حکومت را تضعیف می کند. از سوی دیگر، لنین تأکید می کند که عامل ذهنی، سطح بالای آگاهی و سازمان توده های مردم هم در این مورد دارای اهمیت خارق العاده است.

    لنین در مقام بیان ویژگی امپریالیسم تأکید می کند که «انحصارات که نتیجۀ رشد رقابت آزاد هستند و از بطن آن پدید آمده اند، رقابت آزاد را از میان نمی برند؛ بلکه بالاتر از رقابت آزاد و به موازات آن وجود دارند و به این وسیله موجب پیدایش شماری از تضادهای آشتی ناپذیر بسیار حاد و شدید و برخوردها و تعارضات گوناگون می شوند.»(17)

    در نتیجه، امکان بروز بحران های سیاسی در دورۀ امپریالیسم به طور ویژه ای بیشتر است. تضادهای گوناگونی این بحران ها را به وجود می آورند، زیرا تسلط انحصارات به طور اجتناب ناپذیر به اینگونه تضادها منجر می شود که خرده بورژوازی و برخی لایه های بورژوازی متوسط را هم تحت تأثیر قرار می دهند. مبارزۀ بین انحصارات، ساختار سیاسی جامعۀ سرمایه داری را هم از درون می پاشد. انحصارات در کشورهای سرمایه داری دموکراسی قدیمی بورژوائی را هم پایمال می کنند و خود را در برابر بقیۀ نفوس جامعه قرار می دهند. این خود منشائی برای بی ثباتی در عرصۀ سیاسی کشورهای سرمایه داری در عصر امپریالیسم است.

    در حقیقت، این حادترین تضادهای امپریالیسم است که شکل بحران های سیاسی عمیق شونده ای را به خود می گیرد که می تواند مقیاس سراسری ملی پیدا کند و در این شرایط، مبارزه برای خواسته های دموکراتیک حیاتی می تواند رشد یابد و به تعرض زحمتکشان به رهبری طبقۀ کارگر علیه بورژوازی تبدیل شود. انحصارات پشتیبان ارتجاع هستند. آنها اساساً ضد دموکراتیک اند و با مبارزات همۀ لایه های زحمتکشان که در جهت کسب خواسته های دموکراتیک خود به عمل می آورند، عمیقاً دشمنی دارند.

  

   در ارزیابی وضعیت سیاسی معاصر در جهان سرمایه داری این پرسش مطرح می شود که آیا لنین انقلاب و شورش مسلحانه را یکی می دانست یا نه؟ جواب منفی است. در همان سال 1899 لنین مسئلۀ امکان راه های صلح آمیز و مسلحانۀ به دست گرفتن قدرت به وسیلۀ طبقۀ کارگر را مورد بررسی قرار می دهد آنجا که می نویسد: «طبقۀ کارگر البته ترجیح می دهد قدرت را به طور مسالمت آمیز به دست گیرد… ]اما [ این بسیار محتمل است – شاید حتی محتمل ترین است –  که بورژوازی به طور مسالمت آمیز به پرولتاریا امتیازی ندهد و در لحظۀ تعیین کننده برای دفاع از مزایای خود به قهر متوسل شود. در آن حالت، برای پرولتاریا راه دیگری برای رسیدن به هدف خود، غیر از انقلاب باقی نخواهد ماند. به همین دلیل است که برنامه «سوسیالیسم طبقۀ کاگر» از به دست گرفتن قدرت سیاسی به طور کلی گفتگو می کند بدون اینکه روش آن را تعریف کند، زیرا انتخاب روش به آینده ای بستگی دارد که اکنون نمی توانیم دقیقاً آن را تعیین کنیم.»(18)

    این نظر لنین است دربارۀ روش های مسالمت آمیز و مسلحانۀ به دست گرفتن قدرت به وسیلۀ طبقۀ کارگر و نظری است که او در همۀ عمر خود بر آن باقی بود. او معتقد بود که به دست گرفتن قدرت به شکل مسالمت آمیز یا مسلحانه فقط به وسیلۀ طبقۀ کارگر سازمان یافته ای می تواند عملی شود که در مبارزۀ طبقاتی آموزش دیده باشد. به دست گرفتن قدرت به روش مسلحانه، هر گاه که بورژوازی در آن لحظه تعیین کننده برای حمایت از منافع و امتیازات خود به نیروی قهرآمیز متوسل شود، ضروری است. طبقۀ کارگر ترجیح می دهد به طور مسالمت آمیز قدرت را به دست گیرد.

    انتخاب روش به دست گرفتن قدرت به وضعیت تاریخی عینی و مشخص هر موردی بستگی دارد و رد پیشاپیش روش مسلحانه مساوی با لاقیدی و تسلیم خفت بار – در برابر سرمایه داران است.

    وضعیت تاریخی در چند دهۀ بعدی فرصت های چندانی را به طبقۀ کارگر برای استفاده از روش مسالمت آمیز به دست گرفتن قدرت فراهم نکرد. بورژوازی هنوز بسیار قدرتمند و برای دفاع از منافع و مزایای خود همواره آمادۀ توسل به نیروی مسلح بود. اما هر گاه برای استفاده از روش مسالمت آمیز فرصتی وجود داشت، لنین آن را گوشزد می کرد، همانطور که مثلاً در مقالۀ خود زیر عنوان «دربارۀ مصالحه» در سپتامبر 1917 این کار را کرد. لنین با نظریۀ امکان بازگشت به خواستۀ پیش از ژوئیه، یعنی واگذاری قدرت به شوراها چنین نوشت: «حالا و فقط حالا، شاید فقط ظرف چند روز، یا یک یا دو هفته یک چنین حکومتی بتواند تشکیل شود و به طریقی کاملاً مسالمت آمیز تحکیم یابد. به قوی ترین احتمال چنین حکومتی می تواند پیشرفت مسالمت آمیز تمامی انقلاب روسیه را تأمین کندو فرصت های استثنایی خوبی را برای اینکه جنبش جهانی گام های بلندی به سوی صلح و پیروزی سوسیالیسم بردارد، فراهم سازد.» (19) او اضافه می کند که «رشد و تکامل مسالمت آمیز انقلاب»، «فرصتی است که در تاریخ فوق العاده کمیاب و فوق العاده هم ارزشمند است.»(20) او در پی نوشتی بر این مقاله که دو روز بعد نوشته شده است تأکید می کند که: «شاید آن چند روزِ معدودی که در آن رشد و تکامل مسالمت آمیز هنوز ممکن بود هم گذشته باشد».(21) لنین این فرصت زودگذر در انقلاب را در لحظه دریافت که در این رابطه طرح کلی تغییر تاکتیک حزب طبقۀ کارگر را هم ترسیم و بیان کرد. با توجه به اینکه در آن شرایط تاریخی امکان رشد و تکامل مسالمت آمیز انقلاب، امکانی فوق العاده کمیاب بود، به همین دلیل لنین ارزش بیشتری برای این گونه فرصت ها قائل بود و آنها را از نزدیک و به طور عمیق مورد بررسی قرار می داد.

     اما اندیشۀ لنین دربارۀ فرصت مسالمت آمیز در سال 1917 چه بود؟ او می نویسد: «اگر یک درس در زمینۀ انقلاب وجود داشته باشد که مطلقاً در آن چون و چرایی وجود نداشته باشد، درسی که واقعیات به طور کامل آن را به اثبات رسانده باشند، آن درس این است که فقط اتحادی از بلشویک ها با اس ارها و منشویک ها، فقط انتقال فوری همۀ قدرت به شوراها می توانست جنگ داخلی در روسیه را غیر ممکن سازد، زیرا یک جنگ داخلی که به وسیلۀ بورژوازی علیه یک چنین اتحادی- علیه شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان – آغاز می شد غیر قابل تصور بود. یک چنین < جنگی > حتی تا پایان نخستین نبرد هم طول نمی کشید …» (22) در نتیجه عامل اصلی برای رشد و تکامل مسالمت آمیز روند انقلابی وحدت همۀ عناصر دموکراتیک، از کمونیست ها گرفته تا خرده بورژوازی، و منزوی ساختن سرمایه است. بعلاوه لنین تأکید می کرد که یک چنین حکومتی برای مردم صلح، و برای دهقانان زمین به ارمغان خواهد آورد که در این صورت «رشد و تکامل مسالمت آمیز انقلاب اگر همۀ قدرت به شوراها منتقل شود، ممکن و محتمل است».(23)

   شوراها نوعی پارلمان را تشکیل می دهندکه کرسی های آن  را اس.ار.ها، منشویک ها و بلشویک ها اشغال کرده اند. مبارزۀ بعدی برای قدرت بین احزاب، مبارزه برای عبور از این مقطع در جهت تغییر سوسیالیستی در شوراها به پیش خواهد رفت: «اگر شوراها به طور کامل دموکراتیک شوند، مبارزه برای قدرت می تواند در درون شوراها به شکل مسالمت آمیز پیش رود». وقتی لنین می گفت «به طور کامل دموکراتیک» شوند، منظور او این بود که هیچ اقدامی در جهت محدود کردن اصول دموکراتیک نباید صورت گیرد. اگر مبارزه برای قدرت بین احزاب، در شوراها قرار بود مسالمت آمیز باشد، کاملاً بدیهی بود که لنین شوراهای متشکل از اس. ار.ها، منشویک ها و کمونیست ها را چیزی ماهیتاً شبیه یک پارلمان تصور می کرد، نه هنوز به صورت ارگان های دیکتاتوری پرولتاریا. این شوراها نمی توانستند چیزی بیش از ارگان های دیکتاتوری طبقۀ کارگر و دهقانان باشند. از لحاظ شکلی، باید آنها به عنوان صحنۀ مبارزه بین احزاب برای قدرت، یعنی نوعی پارلمان را تشکیل می دادند.

     اما در مورد بورژوازی، طی انقلاب در روسیه، بورژوازی سپس از حقوق انتخاباتی محروم شد. در آن زمان لنین نوشت: «اما این خطا خواهد بود که از پیش تضمین کنیم که انقلابات پرولتاریایی که اروپا در شرف وقوع است، همه یا اکثریت آنها لزوماً با محدودیت حقوق انتخاباتی بورژوازی همراه خواهند بود.»(25) اما اگر حقوق انتخاباتی بورژوازی باقی بماند، در نتیجه باید ارگان های انتخابی هم که بورژوازی نمایندگان خود را برای آنها انتخاب می کند باقی بمانند. این نکته ای است که همۀ آن کسانی که فریاد می کشیدند که لنین منکر روش مسالمت آمیز پیشرفت و تکامل انقلاب بود دربارۀ آن عمیقاً فکر کنند.

     جنبش جهانی کمونیستی و حزب کمونیست اتحاد شوروی در توضیح جزئیات پیچیده مسئله به دست گرفتن مسالمت آمیز قدرت به وسیلۀ طبقۀ کارگر، حرکت خود را از این احکام درخشان لنین آغاز و آنها را دنبال کرده است.

    فرصت های تازه ای که برای به دست گرفتن مسالمت آمیز قدرت از سوی طبقۀ کارگر فراهم می شوند پیش از هر چیز دیگر با چگونگی موازنۀ قوا و صف بندی نیروهای کار و سرمایه مربوط می شود.

   سرمایه داران، دیگر همان فرصت های گسترده ای را که در گذشته برای توسل به زور برای پشتیبانی از مزایا و منافع خود داشتند، ندارند. در وهلۀ دوم این شرایط تازه مربوط می شود به پیروزی هایی که طبقۀ کارگر در کشورهای سرمایه داری و گرد آمدن همۀ نیروهای دموکراتیک حول طبقۀ کارگر به دست آورده باشد. احزاب کمونیست در کشورهای سرمایه داری برای ایجاد یک جبهۀ متحد، برای جدا کردن لایه های خرده بورژوائی از بورژوازی و برای تقویت جریان ضد انحصارات سرگرم همواره کار بوده اند. آنان هر گاه که شکل های پارلمانی مبارزه امکان موفقیتی را برای امر صلح و سوسیالیسم دربرداشته است، استفادۀ گسترده ای از این شکل های مبارزه هم کرده اند. این راهی است که لنین نشان داده است. تحریف گران گوناگون مارکسیسم و ضد کمونیست های صاف و پوست کنده که با صدای بلند ادعا کرده اند که لنین با قبضه کردن مسالمت آمیز قدرت به وسیلۀ طبقۀ کارگر مخالف بود، باید آثار جاودانی لنین را که قادر بود حتی از تجارب تاریخی ای که به دلایل گوناگون محدود و نارسا بود هم عمیق ترین نتیجه گیری های تئوریک را به عمل آورد، بخوانند.

    هیچ تردیدی وجود ندارد که تزهای برجسته لنین پیرامون وضعیت های انقلابی، مستقیماً با نظریۀ او در زمینۀ امکان پیروزی سوسیالیسم در آغاز در یک کشور واحد ارتباط دارند. بگذارید یادآور شویم که لنین به طور همزمان بر روی مسئله وضعیت های انقلابی و مسئله امکان پیروز شدن انقلاب سوسیالیستی در آغاز در معدودی از کشورها یا در یک کشور واحد کار می کرد. به طور طبیعی وضعیت انقلابی و یک بحران فراگیر ملی نمی توانند همه یک باره و به طور همزمان در همۀ کشورهای سرمایه داری رخ دهند. ارتباط منطقی بین دو مسئلۀ یاد شده در این نکته است.

    در ژانویه 1918 لنین می نویسد: «بنیان گذاران بزرگ سوسیالیسم، مارکس و انگلس که طی چندین دهه رشد و تکامل جنبش کارگری و رشد انقلاب جهانی سوسیالیستی را زیر نظر داشتند، به روشنی دیدند که گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم مستلزم تحمل دردهای طولانی زایمان، طی یک دورۀ طولانی دیکتاتوری پرولتاریا، از هم پاشیدن همۀ آنچه که به گذشته تعلق دارد، ویرانی بی رحمانه همۀ شکل های سرمایه داری و همکاری کارگران همۀ کشورها با یکدیگر است که ناگزیر خواهند بود تلاش هایشان را با هم تلفیق کنند تا پیروزی کامل شان تأمین شود  و آنان اعلام کردند که در پایان سدۀ نوزدهم، < فرانسوی ها این کار را آغاز خواهند کرد، آلمانی ها آن را به پایان خواهند رساند> – فرانسوی ها آن را آغاز خواهند کرد زیرا در جریان چندین دهۀ انقلاب، آنها آن خلاقیت دلیرانه در فعالیت انقلابی را که آنان را به پیشاهنگان انقلاب سوسیالیستی تبدیل کرد، به دست آورده بودند.»(26) لنین به این بحث ادامه می دهد که نشان دهد در اوایل سدۀ بیستم وضعیت دستخوش تغییری شد که در آن نیروهای سوسیالیسم بین المللی در آرایش متفاوتی قرار گرفتند. لنین ضمن مخالفت با تلاش هایی که می کوشیدند عقب ماندگی اقتصادی را به یک امر مطلق تبدیل کرده و غلبه بر آن را یک شرط ضروری برای بلوغ و پختگی انقلاب سوسیالیستی سازند، اصرار می ورزد که آغاز کردن یک انقلاب در کشورهایی که کشورهای دیگر را استثمار نمی کنند و بورژوازی آن کشورها فرصت های وسیعی را برای رشوه دادن به طبقۀ کارگر «خودی شان» ندارند، آسان تر است.

   بوخارین که در کتاب اقتصاد دوران گذار اعلام کرد فروپاشی سرمایه داری از کشورهایی آغاز می شود که از لحاظ فنی و اقتصادی ضعیف ترین باشند، این اندیشه لنین را تحریف کرد. لنین ضمن نقد این نظر می نویسد: «این خطا است، این فروپاشی از < ضعیف میانه> آغاز خواهد شد. ما نمی توانستیم بدون سطح معینی از سرمایه داری در این کشور هیچ کاری انجام دهیم.» (27) بوخارین مدعی بود که انقلاب میل به آغاز در نظام پایین تر اقتصاد جهانی دارد و بلوغ و پختگی انقلاب با بلوغ و پختگی روابط سرمایه داری در این یا آن کشور نسبت معکوس دارد. لنین این پنداشت را هم نقد کرد و افزود که: «این مخاطره آمیز است: باید گفت < نه از بالاترین آغاز می شود> — و < نه تناسب مستقیم دارد > . » (28) به این ترتیب، لنین این ادعای متافیزیکی را رد کرد که انقلاب ها فقط می توانند آن جایی آغاز شوند که رشد و تکامل روابط سرمایه داری در بالاترین سطح باشد. اما او به همین اندازه هم با آن ادعای متافیزیکی مشابهی مخالف بود که می گوید انقلاب سوسیالیستی باید از ضعیف ترین کشورها آغاز شود. او بر دشواری های آغاز کردن انقلاب در کشورهایی تأکید می کرد که در آنجا امپریالیست ها قادر بودند به لایۀ بالایی طبقۀ کارگر رشوه دهند.

    از آنجا که رشد و تکامل کشورهای متفاوت، نا برابر و نا متوازن است، بحران های سیاسی همزمان با یکدیگر به بلوغ و پختگی نمی رسند، بلکه از جهت نیرو، عمق و زمان خود با یکدیگر تفاوت دارند. نقطۀ آغازحرکت لنین، هنگامی که او نظریه اش را دربارۀ امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی ابتدا در یک کشور یا شمار معدودی از کشورها و عدم امکان یک چنین پیروزی به طور همزمان در همۀ کشورها به ضابطه در می آورد، همین بود. امپریالیسم در کلیت خود آستانۀ انقلاب سوسیالیستی است و گفتن این حرف کار درستی نیست که این قانون در مورد برخی کشورهای سرمایه داری مصداق ندارد. نظریۀ لنین در زمینۀ پیروزی انقلاب سوسیالیستی ابتدا در یک کشور واحد به هیچ روی به این معنا نیست که کشورهای دیگر در مقابل انقلاب سوسیالیستی بیمه شده اند و از چنین انقلابی مصون اند. به عبارت دیگر فقط حلقه های ضعیف امپریالیسم، و نه تمامی این نظام به عنوان یک کل واحد، بود که تا خود آستانۀ انقلاب سوسیالیستی پیش آمده بود. حتی امروز تمایل برخی از کسانی که «حلقۀ ضعیف » را بررسی می کنند در این جهت است که نظریۀ «وضعیت انقلابی» لنین را به کلی نادیده گیرند. آنان معتقدند که اگر حلقۀ ضعیفی شناسایی شود، در آن منطقۀ جغرافیایی معین نوعی وضعیت انقلابی مداوم کشف شده است. و البته در حالتی که فرض بر وجود مناطقی با وضعیت انقلابی مداوم باشد، دیگر نیازی به بررسی این مسئله نیست که وضعیت های انقلابی چگونه پدید می آیند، زیرا در آن صورت دیگر همه چیز به قاطعیت و نیروی ارادۀ انقلابیون بستگی خواهد داشت. سرنوشت کشورهایی که «حلقۀ ضعیف» تلقی شوند، پیشاپیش به شکلی قطعی و مداوم انقلاب سوسیالیستی است. این نظر البته کاملاً اشتباه است. نظریۀ انقلاب سوسیالیستی لنین نتیجۀ منطقی و ضروری دکترین امپریالیسم او است. به علت رشد نامتوازن سرمایه داری، پختگی و آماده شدن همۀ شرایط لازم برای انقلاب سوسیالیستی هم به طور نامتوازن پیش می رود به گونه ای که وضعیت های انقلابی در همۀ حلقه های زنجیرۀ امپریالیسم به طور خودکار ایجاد نمی شود. ضمناً برای استفادۀ مؤثر طیقۀ کارگراز فرصت هایی هم که برای عمل کردن پدید می آید همیشه تمامی شرایط، موجود و فراهم نیست.

    بگذارید یادآوری کنیم که لنین فرمول بندی درخشان قانون بنیادی انقلاب خود را در اثری ارائه کرد که آن را در مقابله با «چپ روی» بیماری دوران کودکی کمونیسم نوشته بود. کسانی که دچار این بیماری می شدند نمی خواستند هیچ چیز راجع به وضعیت های انقلابی و پخته و آماده شدن شرایط لازم برای انقلاب در این یا آن کشور بشنوند. لنینن با گوشزد کردن خطرماجراجویی، طاغی گری و اراده گرایی کورکوانه، قانون بنیادین انقلاب را به آنان می آموخت.

   قانون بنیادین انقلاب لنین، همۀ اپورتونیست ها از جمله اپورتونیست های راست را هم به شدت مورد انتقاد قرار می  دهد که فعالیت انقلابی توده های مردم و نیز این واقعیت را نادیده می گیرند که تأثیر و اهمیت شرایط عینی هم به فرصت هایی که آنان برای فعالیت انقلابی توده ای فراهم سازند، بستگی دارد. فرمول بندی قانون بنیادین انقلاب به وسیلۀ لنین الگویی برای کار بست دیالکتیک ماتریالیستی در بررسی پدیده های تکامل اجتماعی است. کشف این قانون آن شالودۀ روش شناختی را نشان می دهد که لنین بر پایۀ آن راهبرد و تاکتیک های جنبش کمونیستی را به ضابطه در آورد.

    این، یکی از راه حل های قابل توجه لنین برای آن مسئلۀ کلی هم هست که او در تمام طول عمر خویش با آن سر و کار داشت و خود آن را مسئلۀ رابطۀ میان سیاست و اقتصاد می نامید. لنین مسائل عمده و اساسی تکامل اجتماعی را همواره در پرتو رابطۀ میان اقتصاد و سیاست مد نظر قرار می داد؛ زیرا سیاست تأثیری بلاواسطه بر میلیون ها نفراز مردم و درگیر شدن آنها در فعالیت قدرتمند تاریخی دارد.

   بنابراین کاملاً بدیهی است که تحلیل لنین در زمینۀ شکل گیری وضعیت های انقلابی منطقاً و به طور جدایی ناپذیر با نظریۀ او در زمینۀ امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی ابتدائاً در یک کشور ارتباط دارد.

   بحران فراگیر ملی نمی تواند یکباره و همزمان در همۀ کشورهای سرمایه داری پدید آید، وضعیت انقلابی نمی تواند به طور همزمان در سرتاسر دنیای سرمایه داری به پختگی و آمادگی برسد. این نتیجه گیری با عمق بسیار، به شکل نظری به وسیلۀ لنین اثبات شد، زیرا او ثابت کرد که ویژگی مشخص کننده عصر امپریالیسم، رشد فوق العادۀ نا متوازن کشورهای سرمایه داری است و نتیجه این رشد نامتوازن این است که سوسیالیسم می تواند ابتدا در یک کشور یا معدودی از کشورها به پیروزی برسد.

   لنین در سپامبر 1916 نوشت: «رشد و تکامل سرمایه داری در کشورهای گوناگون فوق العاده نامتوازن پیش می رود. در نظام تولید کالایی جز این هم نمی تواند باشد. نتیجه ای که به شکل غیر قابل انکار از این واقعیت حاصل می شود این است که سوسیالیسم نمی تواند در همه کشورها به طور همزمان به پیروزی برسد. این نظام نخست در یک کشور یا شماری از کشورها به پیروزی خواهد رسید، در حالی که کشورهای دیگر تا مدتی بورژوائی یا پیشا بورژوائی باقی خواهند ماند.»(29) پیش از آن، در اوت 1915 لنین این اندیشه را به شکل زیر به ضابطه درآورده بود: «رشد و تکامل نامتوازن اقتصادی و سیاسی یک قانون مطلق سرمایه داری است. از این رو پیروزی سوسیالیسم نخست در چند یا حتی در یک کشور سرمایه داری امکان پذیر است.»(30) این اندیشه های درخشان لنین نظریۀ علمی تکامل اجتماعی را غنی تر ساخت و به اندیشۀ اجتماعی واقدام انقلابی تحرک عظیمی بخشید.

 

 

1)   V.I. Lenin, Collected Works, Vol. 22, p.356

بحث دربارۀ حق تعیین سرنوشت – قسمت دهم «شورش 1916 ایرلند»

2)   Ibid.,Vol. 5,p.373.

در کتاب «چه باید کرد؟» انتهای بخش اول «جزم گرانی و آزادی نقد»

3)   Ibid.,Vol. 22,p.356

بحث دربارۀ حق تعیین سرنوشت- قسمت دهم- «شورش 1916 ایرلند»

4)   Ibid.,Vol. 22,pp.355-56.

بحث دربارۀ حق تعیین سرنوشت- قسمت دهم- «شورش 1916 ایرلند»

5)   K. Marx and F . Engels, Selected Works, in three volumes, Vol. 1,p.209.

مبارزۀ طبقاتی در فرانسه بخش 1 «شکست ژوئن 1848»

6)   V.I.Lenin, Collected Works, Vol.8,p.27.

در مقالۀ «استبداد و پرولتاریا»

7)   Ibid.,Vol. 19,pp.221-22

        مقاله «اعتصاب اول ماه مه به وسیلۀ پرولتاریای انقلابی»

8)   Ibid.,Vol. 19, p.222

        مقاله پیشین

9)   Ibid.  

       همان مقاله پیشین

10)       Ibid.,Vol.21,pp.213-14.

       در مقاله «زوال بین الملل دوم» بخش دوم مقاله

11)       Ibid.,p.214.

      مقاله پیشین

12)        V.I. Lenin, Collected Works, Vol. 21,p. 215.

     مقاله «زوال بین الملل دوم» بخش دوم

13)       Ibid.,Vol.22, p.145.

    انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش (بخش دوم)

14)       Ibid.,p.356

    بخش دهم «بحث دربارۀ حق تعیین سرنوشت» «شورش 1916 ایرلند»

15)       Ibid.,p.355.

   «بحث پیرامون حق تعیین سرنوشت» بخش دهم «شورش 1916 ایرلند»

16)       V.I. Lenin, Collected Works, Vol. 31,pp. 84-85.

    بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم، بخش نهم (کمونیسم چپ در بریتانیا)

17)       Ibid.,Vol.22, p. 266.

  امپریالیسم مرحلۀ نهایی سرمایه داری- بخش هفتم

18)       Ibid.,Vol. 4, p. 276.

   گرایشی از پتروگراد در سوسیال دموکراسی روسیه مقاله ای که لنین در رابوچایاگاز نوشته است

19)       V.I. Lenin, Collected Works, Vol. 25, p. 310.

   مقاله «دربارۀ سازش»

20)       Ibid.,pp.310-311

  مقاله «درباره سازش» پیشین

21)       Ibid.,p. 314

  مقاله «درباره سازش» پیشین

22)       Ibid.,Vol. 26,p.36.

  در مقالۀ «انقلاب روسیه و جنگ داخلی» (آنان می کوشند ما را از جنگ داخلی بترسانند)

23)       Ibid.,p.37.

  در مقاله « انقلاب روسیه و جنگ داخلی»

24)       Ibid.

 در مقاله « انقلاب روسیه و جنگ داخلی»

25)       Ibid.,Vol.28,p. 256.

 در «انقلاب پرولتاریا و کائوتسکی مرتد» (آیا بین استثمار شونده و استثمار گر می تواند برابری وجود داشته باشد؟)

26)       V.I. Lenin, Collected Works, Vol. 26, p. 471.

در «گزارش پیرامون فعالیت های شورای کمیسیون های خلق» به سومین کنگرۀ سراسری شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان

27)       Lenin Miscellany XI, Moscow- Leningrad, 1931, p.397 (in Russian).

به نقل از G.P.FRANTSOV

                                                Philosophy and sociology 0-progres pullihers- Moscow p.220

28)       Ibid.,p. 398

به نقل از کتاب پیشین

29)       V.I. Lenin, Collected Works, Vol. 23, p.79

در رساله «برنامه نظامی انقلاب پرولتاری»

30)       V.I. Lenin, Collected Works, Vol.21,p. 342

در مقاله «دربارۀ شعار کشورهای متحدۀ اروپا»